پارسال در همین فصل نقل و انتقالات بود که پدرم به علت مشکلی که برای قلبش به وجود آمده بود در یکی از بیمارستانها بستری شده بود.
من و برادر و خواهرم که مادر خود را حدود 15 سال قبل بر اثر یک تصادف جاده ای از دست داده بودیم؛خیلی می ترسیدیم که خدای نکرده ....!
اما چون من پسر بزرگ خانواده بودم و باید هم بر استرس و نگرانی خودم غلبه می کردم و هم به خواهر و برادرم روحیه لازم را بدهم،سعی کردم با پرداختن به موضوعات فوتبالی و .... آن دو را از نگرانی هایشان یک مقدار آنهم برای لحظاتی دور کنم.
یکی از شیرین کاری های من برای شاد شدن خواهرم که دائما در حال گریه کردن بود این بود که وقتی یکی از پرستاران بیمارستان برای پدرم لباس عمل به رنگ کرم آورده بود و در دستش لباسی دیگر به رنگ آبی دیده میشد،خطاب به خانم پرستار گفتم پدرم استقلالیه و اگر میشه آن لباس آبی رنگ را بهش بدید.پرستار خوش اخلاق وقتی دید که چشمهای پر از اشک خواهرم با این حرف من کمی لبخند بر روی صورتش نقش بسته،با کمال میل قبول کرد و .....
این دو عکس را درست 5 ساعت قبل از عمل پدرم به همراه دو روزنامه ای که هر روز می خرم را با گوشی همراهم گرفتم.(استقلال جوان را که از اولین شماره آن خریده ام و آرشیو دارم)
جالب است وقتی عمل جراحی با موفقیت به پایان رسید و پدرم از اتاق ریکاوری به اتاقش به سلامتی برگشت،خواهر و خواهر زاده ام این دو روزنامه را برای همیشه به خانه خود بردند و آرشیو من را ناقص کردند.
استقلال جوان مونس روزهای سخت و شیرین منه.روزهای که من بودم و این روزنامه و سه روز تنهایی در خانه ای که هیچ کس نبود و فقط من بودم مونس تنهایی ام و خبر مرگ مادرم.
بعد از عمل بابا،وقتی سه شب به عنوان همراه بیمار در بیمارستان ساعتهای نیمه شب را تنهایی می گذراندم ،بازاین روزنامه یار همیشگی تنهایی من بود،که به کمکم آمد و آن شبها را سپری کردم.
لازم به ذکر است که خواهرزاده ام از مشتریان پر پاقرص روزنامه استقلال جوان شده و خدای آنهم برایش آبی رنگ است!!!!
|